loading...
كمي مطالعه واست بد نيست!!!!!!!!
علي اكبر بازدید : 10 چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 نظرات (0)
زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.

يکروز تصميم گرفت ميزان علاقه ای که دامادهايش به او دارند را ارزيابی کند.

يکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم ميزدند از قصد وانمود کرد که پايش ليز خورده و خود را درون استخر انداخت.

دامادش فوراً شيرجه رفت توی آب و او را نجات داد.

فردا صبح يک ماشين پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکينگ خانه داماد بود و روی شيشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
علي اكبر بازدید : 12 سه شنبه 16 اردیبهشت 1393 نظرات (1)

یک برنامه نویس و یک مهندس در یک مسافت طولانی هوایی کنار هم در یک هواپیما نشسته بودند .

برنامه نویس به منهدسه میگه مایلی با هم بازی کنیم ؟ مهندسه که میخواسته استراحت کنه عذرخواهی میکنه وروشو بر می گردونه .

برنامه نویسه دوباره میگه بازی سرگرم کنننده ای است ؛ من از شما یه سوال می پرسم اگه شما جواب ندادی شمابه من 5 دلار میدهید و شما از من سوال می پرسید اگر من جواب ندادم من به شما 5 دلار میدهم .

علي اكبر بازدید : 12 سه شنبه 16 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم می‌خورد که واقعیه:دوستم تعریف می‌کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!

این‌طوری تعریف می‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.


 

درباره ما
فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز